به گزارش پایگاه خبری تحلیلی حرف آور، مهدی محمدی / عجیب نیست حالا اگر بگویم آدمی با اشتباهاتش زندگی میکند. با اشتباهاتش، حال میکند. دل به اشتباهاتش میبندد و چنان شیفته اشتباهاتش میشود که باورش میشود انگار رابطهای عشق گونه بین او و این اشتباه بزرگش برقرار است.
بادلی مجروح و آمیخته به نَمی اشک -از دل بستن به حوزه خبر و رسانه-، هنوز همتوان دل کندن از این عرصه ام نیست.
من شیفته اشتباه بزرگ خویشتنم که دل کندن از آن برایم ناممکن است. اصلاً راستش را بخواهید مادرم همان شوخی همیشگیاش هنوز توی سرم میپیچد که “تو از این خبرچینی چه لذتی میبری که رهایش نمیکنی” و من جوابم همیشه “نمیدانم” بوده است.
دلم البته گواهی میدهد آنچه همهچیزش درست باشد و همهچیزش به همهچیزهای دیگرش بیاید، خبرنگاری هم همانجایی است که من عاشقانه میتوانم با آن زندگی کنم و عاقلانه بتوانم از آن دفاع کنم. اما چه بگویم که اتفاق، بهگونهای دیگر رقم خورده است.
امروز نامها و نشانههایی از خبرنگاری دم میزنند و یا از آن دفاع میکنند، که هیچگاه هیچ نام و نشانی در رسانه از آنها نبوده است و برای همین است که باور اینکه من هم یکی از چنین جامعهای هستم، برایم سخت است. اگر اینان خبرنگارند، پس قطعاً و امثال من نیستم.
بااینحال، خبرنگار، همچنانم یعنی نگار بیخبر از خود… نگاری که دلبسته خبر و اطلاع است و دل داده به زیستن در دنیای واژهها.
ایکاش که دنیای ما لبریز واژههای ناب دوست داشتن و حرکت مدام روبهجلو باشد. نسبت کار فرهنگی با مواجبش نیز حکایتی دیگر دارد که البته از جای دیگری تأمین میشود. درجایی به نام نگاه سرریز از مردمکهایی که دلبسته قلمها و قدمهای تو اند.
انتهای پیام/