به گزارش پایگاه خبری و اطلاع رسانی کلبه خبر، از قدیمالایام رسم بر این بوده که اقلام گرانبها را در داخل یک صندوقچه مهروموم شده نگه میداشتند تا دست هیچکس به آن نرسد و برای همین است که گاهی برخی رازها برای همیشه سربهمُهر میمانند، درست مثل راز روز اِشغال در یک نقطه از شمالیترین گوشه ایران!
شهریور هر سال که فرامیرسد تمام روستا سرتاپا گوش میشود تا بهخاطر بسپارد و فراموش نکند آن لحظات سخت و تلخ را؛ فریادهای بیصدا و بغضهایی که هنوز پس از گذشت ۸۲ سال در گلو مانده است و اِشغال را برنمیتابد.
هوا گرگومیش بود و آفتاب هنوز از پشت کوههای “آرا لا قیّهسی” بالا نیامده بود و «حسنخان» عجله داشت تا هرچه زودتر خود را به خانه مادربزرگش برساند و خبر سلامتی زن باردارش را به «خانننه» بدهد، او خوب میدانست که پیرزن پای آمدن ندارد و تا خود صبح دلنگران فرزندش است.
«حسنخان» چندقدمی از خانه دور نشده بود که صداهایی ناآشنا در تاریکی شنید که هر لحظه به او نزدیک میشدند و اسلحهای که ناغافل و از پشت بر او کشیده شد؛ غریبههای اسلحه به دست با زبان روسی سراغ پاسگاه و نظامیان را از او گرفتند.
کمی هوا روشنتر شده بود چشم چرخاند، دید روسها روستا را در تاریکی بامداد اشغال کردهاند و «حسنخان»امتناع کرد از گفتن نشانی پاسگاه؛ آن روزها پاسگاه روستای مرزی الکران (علیکران) ساختمان مشخصی نداشت و دو اتاقِ حیاط «امیرخان» کدخدای روستا شده بود، پاسگاه و یک درجهدار و یک سرباز در این پاسگاه بودند.
اِشغالگران تهدید به کشتن «حسنخان» کردند و او بهناچار حیاط «بالاخان» یکی دیگر از اهالی را به آنها نشان داد و گفت پاسگاه اینجا مستقر است؛ بیمحابا چند گلوله بود که به سمت دیوار کاهگلی این حیاط پرتاب شد و سربازان اشغالگر داخل حیاط شدند؛ اما با اتاقخالی مواجه شدند، اِشغالگران فهمیدند که از «حسنخان» رودست خوردهاند، این بار سرباز روسی که زبان آذری بلد بود گفت اگر نگویی پاسگاه و نظامیان کجا هستند بی برو و برگرد، اهالی روستا را که تاکنون با آنها کاری نداشتهایم میکُشیم!
حالا با صدای گلوله، روستا داشت بیدار میشد و «حسنخان» این بار مسجد را نشان داد و گفت پاسگاه آنجاست، اِشغالگران به سمت مسجد هجوم بردند و چند گلوله هم به دیوار مسجد اصابت کرد؛ در همین حین «حسنخان» از فرصت استفاده کرد و از دیوار کوتاه حیاط همسایه مسجد بالا پرید و از سوراخوسنبه خانههای قدیمی روستا خود را به خانه مادربزرگ رساند و کلون در را کوبید؛ اما تقدیر با «حسنخان» یار نبود و تا اهالی خانه در را باز کنند اشغالگران با سرنیزه اسلحه قلبش را نشانه گرفتند و«حسنخان» با سرنیزهای در قلب در آغوش مادربزرگ افتاد و جان به جانآفرین تسلیم کرد.
اِشغالگران روسی، درجهدار و سرباز ایرانی پاسگاه الکران را که برای دفاع از وطن در محوطه جلوی مسجد سنگر گرفته بودند و جانانه از وطن دفاع میکردند، با تیر زدند و جنازه این دو سرباز وطن، از بالا غلت خورد و درست در چشمه واقع در وسط دره روستا افتاد؛ حالا روستا سرتاسر پر از شیون و ترس شده بود؛ اشغالگران حتی چشم به نوامیس هم داشتند ولی جستجویشان برای پیداکردن زن و فرزندان سربازان وطن به جایی نرسید؛ اهالی روستا، دختران جوان روستا و زن و بچه نظامیان ایرانی را پنهانی از روستا خارج کردند و شبانه و مخفیانه پیکر پاک این دو سرباز وطن را در قبرستان روستا و در یک قبر دفن کردند.
پیکر «حسنخان» فداکار هم که حاضر نشده بود، مکان پاسگاه الکران(علیکران) را لو بدهد در قبر دیگری در قبرستان روستای علیکران مدفون است و تا به امروز اهالی روستا نسل به نسل هر پنجشنبه سر مزار این دو سرباز غریب میروند و به پاس قدردانی از مجاهدت این سربازان وطن، قصه روز اِشغال و شهادت غریبانه این سربازان را سینه به سینه به فرزندانشان منتقل می کنند و هنوز هم که هنوز است قصه آدمهای بزرگ آرمیده در این مزار چون رازی سربهمهر باقیمانده است.
چند سال پیش بود که خانواده شهید“خلیل علینژاد ویند” پس از حدود هفت دهه سر مزار این سرباز جاوید وطن آمدند ولی هنوز از خانوداه شهید دیگر آرمیده در روستای الکران(علیکران) خبری نیست؛ فرزند «حسنخان اصلانی » شهید دیگر در جریان اشغال ایران در ۱۳۲۰، بعد از شهادتش به دنیا آمد و سالها در روستای الکران (علیکران) زندگی کرد.
الکران (علیکران) یکی از روستاهای بخش ارشق شهرستان مشگینشهر است که در ۱۴ کیلومتری شهر رضی قرار دارد.
انتهای پیام/